مليكا در تهران گمشده است
نيك رو: بيش از سه هفته است كه فرزند هشت سالهاش را نديده، نه ميداند او كجاست و نه ميداند در چه حالي است، به تازگي موفق شده بود حكم ملاقات در آخر هفتهها با مليكا را بگيرد اما حالا آنطور كه خانواده شوهرش ميگويند؛ شوهرش مليكا را گرفته و برده است جايي كه ديگر هيچ كسي از آنها خبري نداشته باشد.
اين مادر در گفتوگو با نيك رو از پشت پرده گم شدن بچهاش چنين ميگويد: سه هفته پيش بود كه آخرين بار نزد من آمد، او را خيلي دوست دارم و دنبال كارهايش بودم كه بتوانم لااقل هفتهاي يك يا دو روز پيش خودم بياورم اما هنوز آن موقع موفق نشده بودم. با شوهرم هم مسالمت كردن ديگر ارزشي نداشت اما همچنان با او خوش برخورد بودم تا لااقل اتفاقي بچهام را تهديد نكند.
او درباره اختلافات خود با شوهرش ميگويد: شوهرم اعتياد شديدي داشت، الان سه هفتهاي هست كه نه از او و نه از فرزندم خبري ندارم. با خانواده شوهرم هم صحبت ميكردم متوجه شدم آنها نيز از او و مليكاي من خبري ندارند. مليكا هشت سال سن دارد. به تازگي امتحانهاي سال اولش را داده بود كه چنين اتفاقي افتاد. حتي خانواده شوهرم نيز در تحويل دادن مليكا به شوهرم به او اطمينان نداشتند. هيچگاه نشده بود كه بچه را به تنهايي به شوهرم بسپارند در حاليكه خب شوهرم بسيار مليكا را دوست داشت و مليكا هم خيلي وابسته به او بود و آخرين بار كه با من تماس گرفت ميگفت مدتهاست پدرش را نديده است و آنطور كه براي من تعريف كرد برادر شوهرم او را با دوربين در جايي تحت نظر داشته كه من فكر ميكنم منظور دخترم از آنجا كه پدرش تحت نظر بوده است كمپ ترك اعتياد است.
اين مادر نگران كه دوست دارد هرچه سريعتر به فرزند هشت ساله خود برسد در ادامه ميگويد: سه سال پيش بود كه شوهرم براي اولين بار در كمپ ترك اعتياد بستري شد. يك مكان خصوصي بود و سه نفر آقا آمدند و او را به زور از خانهمان بردند و آنطور كه من از آنها شنيدم شوهرم قرص و شيشه را با هم مصرف كرده بود. خداراشكر من نيز از نظر خرجي زندگي وابسته به او نبودم و از همان اوايل زندگي با شوهرم، خرجي خانه را من ميدادم چون شوهرم مدعي بود خانه از اوست و در قبال آن خرجي خانه نيز بايد گردن من باشد، شوهرم كه اعتياد شديدي داشت كمتر پيش ميآمد سر كاري برود و براي آخرين بار نيز آنطور كه دوستانش ميگفتند در يك مجتمع تجاري معتبر واقع در خيابان پيروزي نبش خيابان نبرد به عنوان نگهبان كار ميكرد كه آنجا نيز نزديك به شش ماه دوام آورد و بعد از آن كارش را ترك كرد.
مادر مليكا ادامه ميدهد: موقعي كه اولين بار او را به كمپ ترك اعتياد برده بودند خاطرم است من به خانه آمدم و دخترم نيز همراهم بود كه يكهو ديديم خانه به طور كامل به هم ريخته و همه چيز درب و داغان شده است.
همينجا بود كه برادرش وارد عمل شد و به هر طريقي بود بالاخره او را در كمپ ترك اعتياد بستري كرد تا به اين طريق بتواند او را ترك دهد اما او همچنان شيشه ميكشيد و واقعا زندگي كردن با يك آدم شيشهاي خيلي كار خطرناكي است. او مرا خيلي دوست داشت و با اينكه از هم جدا زندگي ميكرديم بارها به من اس.ام.اس و پيام ميفرستاد تا به هر طريقي است دوباره مرا به زندگي بازگرداند اما خب من ديگر نميتوانستم با او زندگي كنم و حالا كه اين اتفاق افتاده تنها نگراني من دخترم است. شوهرم جگر گوشه مرا مدتها از من گرفته بود و حالا كه ديگر از او هيچ خبري نيست و از خانوادهاش نيز سراغ شوهرم را ميگيرم تا بتوانم مليكا را ببينم ميگويند همان بهتر كه رفت!
اين زن جوان در ادامه صحبتهايش گفت: مليكا تنها اميد من به زندگي بود و بارها بود كه سعي ميكردم او را كنار خودم بياورم اما وابستگياش به پدر و خانواده پدري باعث شده بود نتوانم اين كار را كنم تا اينكه آخرين بار به من گفت ميخواهم براي هميشه پيش تو بمانم با اينحال آنها نگذاشتند و حالا او همراه شوهرم است كه به هيچ عنوان از او خبري ندارم در حاليكه همين شوهرم بدون اينكه من خبر داشته باشم هيچ جايي نميرفت. او در مدت زندگيمان بارها خط عوض كرد و همان لحظه شمارهاش را به من داد اما حالا در اقدامي عجيب خطاش را نيز سوزانده و از بچهام هيچ خبري ندارم. آخرين بار همين چند وقت پيش بود كه شوهرم با توجه به دانستن آدرس من به در خانه آمده بود و بالكن خانهام را آتش زده بود و با اين وسيله خواسته بود براي من نشانه بگذارد و با اين كار احمقانهاش نشان بدهد كه مرا دوست دارد اما همين مرد كه اينقدر مرا دوست داشت حالا نيست و از بچهام نيز هيچ خبري ندارم. از شهرونداني كه مليكاي مرا در جايي ميبينند يا در اين سه هفته اخير ديدهاند تقاضا دارم با شماره تلفن 09356101158 تماس بگيرند و مرا از نگراني در بياورند.